۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

خسروپرویز ساسانی

بهرام چوبين كه يكي از ژنرال هاي بزرگ هرمزد بود، پس از اهانتي كه هرمزد به او كرد بر او شوريد و بر آن شد تاج و تخت ساساني را به چنگ آورد، هرمزد در اين حال به دست دو دايي خسروپرويز بندوي و بستام به قتل رسيد و آنها خسرو را به شاهي برگزيدند. عده اي بر اين گمانند كه خسرو پيش از قتل پدرش از اين کار آگاهي داشته است و با دايي هايش همكاري كرده است ولي چنين نبوده است ، چرا كه پس از رسيدن به قدرت به سختي دايي هايش را مجازات كرد و خدمت هاي بندوي و بستام به او باعث نشد خون پدرش را فراموش كند.

بهرام چوبين سردار بزرگي بود كه 300 هزار نفر از سپايهان مهاجم ترك را تار و مار كرده بود ، ولي افسوس كه طمع دست يابي به تاج و تخت ايران او را از وفاداري به شاهنشاه جديد بازداشت، او از هرمزد كينه ي شخصي داشت و هرمز ديگر وجود نداشت، پس بهتر آن بود كه به فرمان خسروپرويز درآيد. او ارتشي نيرومند زير فرمان داشت و از آنجا كه بين سربازانش از محبوبيت بسياري برخوردار بود، ياغيگري او سبب گريختن عده اي بسيار از نيروهايش نمي شد، ضمن آنكه نيروها به نبوغ نظامي او آگاه بودند و مي دانستند كه بيهوده سربازان را به كشتن نخواهد داد. نسب او هم به خاندان بزرگ و نيرومند مهران مي رسيد.

خسروپرويز با ارتش خود براي مقابله با آن سردار سركش به سوي او شتافت و دو رقيب تاج و تخت در نهروان به يك ديگر برخوردند، جنگجوياني كه در سپاه بهرام بودند، از روحيه اي بسيار قوي برخوردار بودند، زيرا به پيروزي هاي نظامي بسياري دست يافته بودند و قائده اين است كه وقتي سربازي در چند جنگ شركت كند و زنده بماند، داراي اعتماد به نفسي بسيار بالا خواهد شد و همين او را پيروز خواهد نمود. اين نكته در مورد سرداران هم صادق است.

ارتش خسرو كه از نظر تعداد نفرات هم كمتر بود، نتواست در مقابل هجوم نيروهاي بهرام تاب بياورد ، چندي هم كه از جنگ مي گذشت جمعي از نيروهاي خسرو به سپاه بهرام پيوستند و خسرو به ناچار با باقي مانده ي نيروهايش به سوي تيسپون عقب نشست.

ارتش بهرام به شهر نزديك شد و خسرو كه توان مقابله با او را در خود نمي ديد، براي نجات تاج و تخت ايران و جلوگيري از اسارت به ناچار به سوي آنتيوخ ( انطاكيه كنوني ) شتافت. امپراتور روم "موريس" پس از اينكه دختر خود "مريم" را به خسرو داد، ارتشي در اختيار او گذاشت تا به ايران بازگردد و تاج و تخت خود را باز پس گيرد. خسرو پرويز در راه ارتشي را كه از سوي بهرام فرستاده شده بود در هم كوبيد و با پيشروي به سوي تيسفون بهرام را وادار به گريز به سوي خاقان كاشغر كرد.

خسرو پرويز به شهر در آمد و تاج شاهي را مجددا بر سر نهاد. امپراتور روم شرقي از روي مهرباني و مردانگي اين ارتش را در اختيار خسرو قرار نداد، بلكه مي شود گفت ارمنستان ، و بعضي شهر هاي مسيحي نشين ميانرودان چون حران (كاره)، آميدا و نصيبين را در يافت نمود. خسروپرويز از اين پيشامد ناراحت بود و در پي فرصتي ميگشت تا اين مناطق را به ايران باز گرداند. ولي شرف او اجازه ي خيانت به ياري رسان خويش را نمي داد.

انوشيروان پس از درهم كوبيدن تركان با آنها پيمان صلي امضا كرده بود و آنها خيال تازش به ايران را نداشتند، ضمن آنكه از شكست هاي دوران انوشيروان به وحشت افتاده بودند، ازدواج خسرو و دختر امپراتور روم شرقي هم امكان درگيري ايران و روم را تقريبا از ميان برده بود و انتظار حمله اي از سوي روم نمي رفت.. خسرو از اين صلح دائمي بهره برد و امور كشور را سازمان داد و وضعيت جاده ها، زمين هاي كشاورزي را بهبود بخشيد. بازرگاني بيش از هر دوره اي رونق گرفت، دهكانان با خيالي آسوده تر به زندگي پرداختند، قدرت فئودال ها كاسته شد و همين موجب كينه ي آنها از شاهنشاه و محبوبيت او ميان اقشار پايين جامعه گشت.

- آغاز جنگ

سال 602 ميلادي كه فرا رسيد، امپراتور وقت بيزانس "موريس" در يك كودتايي به دست يكي از افسرانش به نام "فوكاس" كشته شد و تمام اعضاي خاندان موريس هم كشته شدند. به دنبال اين واقعه برخي از افسران موريس از ايران درخواست كمك كردند، يكي از پسران موريس كه گويا از كشتار فوكاس گريخته بود، به ايران پناهنده شد تا از خسروپرويز كمك بگيرد .

خسرو پرويز شاهين را با لشگري نيرومند مامور تصرف ميانرودان شمالي، ارمنستان، گرجستان و هجوم به سوي آسياي كوچك نمود، سردار ديگر شهربراز مامور شد در سوريه به پيشروي در خاك روم بپردازد.

وسعت ديد شاهنشاه و نبوغ او اينجا آشكار مي گردد، او مرد بسيار بلندپروازي بود كه اهداف بسيار بزرگي داشت و به افق هاي بسيار دوري مي نگريست، در اين خيال بود كه به مرزهاي هخامنشيان برسد.

شهربراز با قدم نهادن در خاك ميانرودان شهرهاي مستحكمي چون دارا، نصيبين، حران و ادس را گشود و پس از اين كاميابي ها به ادامه ي پيشروي در شمال ، ديگر شهرهاي آن منطقه را تسخير كرد. هجوم برق آساي ارتش ايران به كل روميان را در وحشت فرو برده بود. پس از اين كاميابي هاي بزرگ ارتش ايران با گذر از فرات به سوريه درآمد و ايرانيان آنتوخ "انتاكيه" را مورد هجوم قرار داده و به سرعت آنجا را تسخير كردند، تصرف اين شهر فاجعه اي بزرگ براي امپراتوري روم محسوب مي شد، چون راه ايرانيان را به سوي جنوب سوريه و مصر هموار مي ساخت و در آنجا ارتش جنگ ديده اي كه بتواند در مقابل ارتش ايران پايداري كند وجود نداشت. در پيشروي در شام در چند جا شهربراز با رومي ها مواجه شد، ولي تمام اين نيروها شكست خوردند . شهربراز كه فرماندهي متهور بود، پس از فتح اورشليم و گذر از صحراي سينا به مصر قدم گذاشت و اسكندريه را با سختي هاي بسيار تصرف كرد، پس از آن ارتش ايران در مصر دو قسمت شد و از دو سو يكي به غرب و يكي به جنوب حركت در آمد و وسعت خاك ايران را از غرب به ليبي و از جنوب به شمال سودان رسانيد.

هم زمان با اين يورش بسيار بزرگ شاهين در سال 605 ميلادي شهر بسيار مستحكم "آمد" را محاصره كرد، جنگ هاي بسياري در اين شهر بين ايرانيان و روميان در گرفته بود، از جمله شاپور دوم كه اين شهر را از روميان باز پس گرفت. قباد ساساني و انوشيروان و چند شاه ديگر بر سر اين شهر با روميان جنگيدته بودند، وضعيت استراتژيكي اين شهر به طوري بود كه با تصرف آن راه ورود به ارمنستان هموار مي گشت. ارتش ايران به فرماندهي شاهين و سمبات باگراتوني شهر را مورد هجوم قرار دادند ولي برج و باروي مستحكم و حصار سطبر نتوانست جلوي هجوم هايي مكرر ايرانيان را بگيرد و عاقبت با وجود دلاوري روميان شهر به تصرف قواي ايران در آمد. دروازه ي ورود به ارمنستان گشوده شد. شاهين به ارمنستان وارد شد و ارمنستان و گرجستان را يكي پس از ديگري به تصرف در آورد. پس از فتح اين سرزمين هاي مهم، شاهين به سوي آسياي صغير شتافت. كيليكا، پونتوس، مازاكا، كاپادوكيه، نتوانستند در مقابل حملات ارتش ايران پايداري كنند و يكي پس از ديگري سقوط كردند. ارتش ايران به گالاتيا رسيد. ايرانيان با هجومي منظم به ايالات غربي آسياي كوچك آنها را يكي پس از ديگري گشودند و به كالسدون رسيدند و پس از فتح آنجا در آن حوالي اردو زدند. ديگر راهي تا كنستانتينوپل پايتخت روم شرقي وجود نداشت. ولي ديوار بسيار بلند و سطبر و خندقي عميق و پرآب كه شهر را احاطه مي كرد، همينطور وجود منجنيق هاي آتشين به روي برج ها اين شهر را به صورت دژي تسخير ناپذير در آورده بود.

گفته شده در دوران همين فتوحات تركان در مرزهاي شمال شرقي به سختي در هم كوبيده شدند. امپراتوري روم به راستي فلج شده بود. شاهرگهاي اقتصادي و تجارتي شام در دست ايرانيان بودند، مصر هم كه گندم متصرفاتش را تامين مي كرد به تصرف ايرانيان در آمده بود. مستعمرات يهودي نشين اورشليم كه كمك كوروش را فراموش نكرده بودند از فتح ايرانيان بسيار خرسند بودند. همچنين مردم شام و مناطق شرقي آسياي كوچك.

اين فتوحات درخشان قلمرو ايران را تا اين حد وسعت داد :

پيش از جنگ :

اوج گسترش فتوحات :

در جريان اين فتوحات هراكليوس بر ضد فوكاس كودتايي ترتيب داد و پس از خلع و كشتنش خود را امپراتور خواند.

در اين بين هراكليوس به نزد شاهين رفت و تقاضاي صلح نمود، شاهين به خسرو اطلاع داد، ولي چون شرط پيمان صلح تخليه ي سرزمين هاي تصرف شده بود پاسخي به آن داده نشد و حتي خشم شاهنشاه را بر برانگيخت. عده اي از حرامزادگان وطني كه به دليل يك تازي مدام خسروپرويز را مي كوبند، در انتقاد از او مدام اين نكته را ياد آور مي شوند كه خسرو در اوج فتوحات به درخواست صلح امپراتور روم شرقي پاسخ منفي داده است، در صورتي در خواست صلح بدين صورت بود كه نيروهاي ايران همگي به آن سوي دجله بازگردند و در اين درخواست حتي نامي از سرزمين هايي چون ارمنستان و شمال ميانرودان برده نشده بود كه گفته شود همچنان در تصرف ايران باقي بمانند. كدام انسان عاقلي چنين پينشنهاد گستاخانه اي را مي پذيرد؟ مگر آن سرزمين ها با خون جنگجويان ايران فتح نشده بود؟ از نظر تاريخي همواره مرز ايران و روم چه در دوره ي پارت و چه در دوره ي ساسانيان رود فرات بوده است، گاه روميان از فرات مي گذشتند و شهر هاي آن سوي فرات را به تصرف در مي آورند، ولي ديري نمي گذشت كه به دست ايرانيان شكست مي خوردند و ايرانيان معمولا به سوريه و آسياي كوچك مي تاختند.

شاهين در آسياي كوچك مصمم بود "كنستانتينا" ( قسطنتنيه -‍ ‍‍Constantinople ) را مورد تهاجم قرار دهد. ايرانيان با قبايل آوار پيماني بستند، آنها مشتركا كنستانتينوپل را مورد تهاجم قرار دادند، ولي خندق پر آب و حصار بسيار سطبر قسطنتنيه به راحتي حملات ايرانيان و متحدانشان را بي اثر مي ساخت. ايرانيان به ناچار آن شهر را رها كرده و عقب نشستند...

بي شك بزرگي شاهنشاه و رفتار خوب او با مردمان فتح شده و ظلم روميان، در پيشرفت سريع ارتش ايران در خاك روم بي اثر نبود، ولي هراكليوس كه باكودتايي جاي "فوكاس" را گرفت، شايعه اي را بر سر زبان ها انداخت. اين شايعه از اين قرار بود كه ايرانيان پس از فتح اورشليم صليب عيسي مسيح را مورد بي احترامي قرار داده اند. همين شايعه در آسياي صغير و سرزمين هاي مسيحي فتح شده توسط عوامل هراكليوس پخش شد و زبان به زبان پيچيد و توده هاي مسيحي شوريده و متعصب را واداشت تا دسته دسته به هراكليوس بپيوندند و سپاه او را تقويت كنند، هراكليوس بر آن بود كه از راه گرجستان ايران را مورد تهاجم قرار دهد، مردمان مسيحي گرجستان در آن منطقه سپاه روم را بيش از پيش تقويت كردند. روميان از ارمنستان گذشتند. سپاه بزرگ ايران در سرزمين هاي تسخير شده پراكنده بود و قسمتي بزرگ از نيروهاي ارتش دائمي ايران در سه منطقه ي آسياي كوچك، شام و مصر تمركز يافته بود. توده هاي مسيحي بي آنكه از ساختگي بودن شايعه ي مزبور آگاه باشند سپاه هراكليوس را قوي تر مي ساختند. با گذر از گرجستان قبايل خزر و ترك نژاد به طمع غارت به سپاه هراكليوس پيوستند و او را بيش از پيش نيرومند ساختند.

ارتشي كه بتواند جلوي او را بگيرد وجود نداشت. خسروپرويز هرگز گمان نمي كرد گرجستان و ارمنستان به اين سادگي تسليم شوند و از اين روي ارتش نيرومندي را در اختيار نداشت. خسرو به ناچار با افراد گارد جاويد و نيروهايي كه بسيج ساخته بود به مقابله ي او شتاقت. ايرانيان مي دانستند كه هدف امپراتور روم شهر "گنجك" مي باشد. اين كه به دليل كمي قوا جلوتر از شهر اردو زده و منتظر رسيدن نيروهاي روم شدند. عاقبت روميان به حوالي گنجك رسيدند، شمار سپاهيان ايران به زحمت به 40 هزار تن مي رسيد. در حالي كه روميان بيش از 110 هزار نيروي جنگي در اختيار داشتند كه از اين ميان بايد چند ده هزار نيروي خزري را هم به اين تعداد افزود. اين براي ارتش ايران در دشت باز آنجا يك فاجعه بود، زيرا روميان و خزر ها به دليل تعداد زياد جبهه ي جنگ را گسترده بودند و تنها راه باقي مانده براي ارتش ايران اين بود كه آنها هم طول جبهه ي جنگ را به اندازه ي جبهه ي روم بگسترانند‌ (براي جلوگيري از خطر محاصره) و اين خود يك ايراد داشت، چرا كه از قدرت صفوف واحد هاي ايران به شدت مي كاست و ديگر تاب مقابله با سواران رومي و خزري را نداشتند.

دلاوران ايران بدون ترس از شمار زياد نيروهاي دشمن كه بيش از 3 برابر آنها بود در آن دشت باز صف بستند. سواران رومي و خزري كه در جناحين ارتش روم بودند به سرعت جدا شده و از ارتش فاصله گرفتند، پيادگان به سوي ايرانيان به حركت در آمدند، هدف روميان هجوم سواران به جناحين ايران بود تا پس از متلاشي ساختن دو جناح غربي و شرقي از پشت ايرانيان سر بر آورند و از آنجا ارتش ايران را مورد هجوم قرار دهند و چون هم زمان پيادگان از روبرو صفوف ايرانيان را به شدت مورد حمله قرار داده بودند، شكست نيروي ايران حتمي بود و حتي بيم آن مي رفت كه شاهنشاه به اسارت نيروهاي روم در آيد. پس از اينكه چندي از جنگ گذشت و جناحين ايران مورد حمله قرار گرفت، خسروپرويز براي جلوگيري از تلفات بيشتر و محاصره ي ارتش فرمان به عقب نشيني منظم نيروهاي ايران داد تا در محيطي بسته تر به مقابله با ارتش روم بپردازند. عده اي از ايرانيان با فدا كردن جان خود مدتي ارتش روم را معطل كردند تا هم وطنان آنها بتوانند به راحتي عقب نشيني كنند.

روميان به شهر آباد گنجك (گنزك) تاختند و پس از فتح آنجا مردمان شهر را قتل عام كردند و آتشكده ي بزرگ آنجا را مورد تاراج قرار داده و ويران كردند. به راستي جاي تاسف است كه دانشگاه هاي غربي طوري از روم سخن مي گويند كه تو گويي مهد تمدن جهان بوده و ديگر نقاط جهان در وحشي گري مي زيسته اند. ولي چهره ي راستين اين خونخوار در لابلاي صفحات تاريخ به خوبي آشكار مي گردد.

روميان آن شهر را رها كرده و به سوي آلباني رفتند تا زمستان را در آنجا بگذرانند. اين كار ارتش روم ،بيش از يك چپاول و گريختن محسوب نمي شد.ارتش ايران با بستن معابر كوهستاني، آن منطقه را محاصره نمود و منتظر رسيدن نيروهاي كمكي شد، ولي افسوس پيش از آنكه نيروهاي كمكي بتوانند به يكديگر ملحق شوند يكي پس از ديگري به طور جداگانه به دام روميان افتادند و از بين رفتند. شهربراز كه يكي از همين ستون هاي كمكي را فرماندهي مي نمود با 20 هزار سوار و پياده به آنجا تاخت و هراكليوس دست به عقب نشيني ظاهري زد. هنگامي كه به غرب آلباني رسيد دست از عقب نشيني بازداشت و به سوي ايرانيان كه او را تعقيب مي كردند به حركت در آمد. هدف هراكليوس كشاندن جنگ به آن منطقه ي باز بود تا بتواند به صورت هم زمان تمام ارتش پر شمار خود را وارد جنگ كند و از آنها بهره گيرد. روميان 4 برار ايرانيان بودند و در يك ميدان باز مي توانستند ايرانيان را به راحتي محاصره نمايند. نبردي سخت ميان ايرانيان و روميان در گرفت، با پايداري مردانه ي نيرو هاي ايراني ، ارتش ايران توانست تا فرا رسيدن شب پايداري كند.ايرانيان پس از آن از تاريكي هوا بهره برده و به سمت جنوب عقب نشستند. هراكليوس ارتش ايران را تعقيب كرد و پس از رسيدن به آمد آن شهر را مورد حمله قرار داده و گشود.

نبرد دليرانه ي ساراس

شهربراز همچنان به جنوب مي رفت و در راه هرجا كه توانست مرداني را توانايي جنگ داشتند وارد ارتش خود كرد. ارتش امپراتور روم پس از گشودن "آمد" از تعقيب شهربراز دست برداشت و بر آن بود در امتداد فرات به غرب برود و قدم به كيليكا بگذارد و از آنجا به آسياي كوچك برود. شهربراز هم با وجود كم تعداد بودن نيروهايش بي آنكه روميان پي ببرند، به آهستگي ارتش روم را تعقيب نمود تا هر جا كه شرايط مهيا بود ضربه اي به او بزند. او سرداري بود بسيار دلير كه تهور عجيبي داشت و همين تهور باعث شد بدون ترسي قدم در مصر بگذارد و آن سرزمين را تصرف كند. روميان در يك منطقه اردو زدند تا شب را در آنجا بگذرانند، سوار نظام 6 هزار نفري ايران كه از نظر تعداد قابل مقايسه باقواي روم نبود، به فرماندهي شهربراز بر آن بود كه شبانه اردوي روم را مورد تهاجم قرار دهد.

6 هزار سوار زره پوش ايراني شبانه به اردوي روم تاختند و نخست براي ايجاد رعب و وحشت در سپاه روم قسمتي از چادرها را به آتش كشيدند، روميان بسيار وحشت زده شدند، آنها گمان نمي كردند يك ارتش 6 هزار نفره آن ارتش بزرگ را مورد هجوم قرار داده باشد و گمان مي كردند مورد تهاجم نيرويي بزرگ هستند. لحظاتي چند پس از درگيري ، شاپورگشنسب و فرخ هرمزد ( پدر رستم فرخ زاد ) به قواي مهاجم ايران ملحق شدند و به روميان آشفته تاختند و آنها را بيش از پيش هراسان ساختند. ايرانيان به دليل غارت و كشتار گنجك از روميان بسيار كينه داشتند ، شهربراز از شدت خشم بي آنكه از مرگ بيمي داشته باشد، خود به صفوف روميان تاخته بود و چون شيري كه گوسپندان را بدرد، روميان را كشتار مي كرد.. پس از كشتاري بزرگ از نيروهاي رومي ايرانيان كه ضربه ي خود زده بودند، به صورت منظم عقب نشيني كردند. ارتش روم چنان ضربه اي از ايرانيان خورده بود كه جرات تعقيب ايرانيان را نداشت. اين نبرد گرچه بي نتيجه ماند و هيچ يك از طرفين فاتح نشدند، ولي چنان ضربه اي بر پيكره ي قوام روم فرود آورد كه تا مدتي نتوانستند نقشه ي خود را مبني بر باز پس گيري آسياي كوچك به اجرا بگذارند.

وضعيت شايعه ي مزبور روز به روز وخيم تر مي گشت و حتي سربازان مسيحي ارتش ايران كه از مناطق آرامي نشين بودند مي گريختند.كشيش هاي مسيح مدام مي گفتند كه خسروپرويز قصد دارد مسيحيت را نابود نماييد و اين بحث ها توده هاي شوريده را شوريده تر مي ساخت. همن مسيحيان كه در زمان شاپور اول ساساني از دربار روم به ايران مي گريختند تا در پناه شاهنشاه ايران باشند، اكنون به ستون پنجم روم در كشور تبديل شده بودند.

در چنين دوران وخيمي شورشي همگاني شهرهاي مسيحي نشين ميانرودان را فرا گرفت. فئودال ها همگي بر خسرو شوريده بودند، چرا كه خسرو به طبقات محرو م جامعه امتيازاتي داده بود و به شدت از قدرت آنها كاسته بود. در چنين دوران بحراني خسروپرويز شاهنشاه ايران زمين كه 28 سال از عمرش را براي دفاع از شرف آريايي با روميان جنگيد،‌ به دست فرزند رومي زاده اش (شيرويه فرزند مريم دخترامپراتور روم ) كه ولي عهد هم نبود، با كودتايي بركنار شد.

شيرويه برادرانش را يكي پس از ديگري كشت و خسرو را زنداني كرد. پس از چندين جلسه اي محاكمه اي ترتيب دادند تا خسرو را اعدام كنند و دستي دستي گور ايران را بكنند...

ادامه در قسمت بعد...

ردیه ای بر نوردیکیسم

مدتيست برخي با تبليغات و دروغ هايي قطع نشدني بر آنند نظريه اي را در ذهن ايرانيان فرو كنند مبني بر نورديك بودن ايرانيان باستان، اين نظريه به دو دليل توسط تاريخ فروشان و به ظاهر دانشمندان غربي ساخته و پرداخته شده است:

۱- نسبت دادن هر گونه تمدن و پيشرفت بشري به نورديك هاي مو روشن و چشم آبي و انتشار اين سخن پوچ كه ايرانيان باستان را نورديك معرفي كند و به عبارتي بهتر نورديك هاي باستان را خالق تمدن هاي چون هخامنشي معرفي نمايد.

۲- نماياندن ايرانيان كنوني به صورت مردمي پست نژاد و گرفتن حس اعتماد به خود از آنان براي جلوگيري از هرگونه خطر جديد و تولد حكومتي قدرمند كه ۱۰۰۰ سال تمام اروپا را از دست اندازي به ايران و شرق جهان بازداشته بود و تهديد مي كرد.

بر كسي پوشيده نيست كه هم تازيان مسلمان و هم اروپاييان دشمن خونين ما بوده و هستند، يوناني ها كه قومي هندواروپايي بودند، در زمان هجوم اسكندر خونخوار چنان وحشيگري پيشه كردند و ويراني بر جاي نهادند كه دولت آشور تا به حال بر جاي ننهاده بود. چنان كتاب هايي را به يغما بردند و سوزانيدند و چنان شهرهايي را ويران كردند و مردمانشان را به اسارت بردند که هیچ بیگانه ای تا آن روزگار چنین نکرده بود.

حال بپردازيم به رومي ها: در طول ۷۰۰ سال متمادي امپراتوري روم كه متصرفات گسترده ي اروپاي غربي، شمال آفريقا، شام، و آناتولی نتوانسته بود عطش غارتگري و كشورگشايي اش را فرونشاند، چشم به امپراتوري گسترده ي ايران دوخته بود كه البته جز اينكه ايران دفنگاه سربازانش گردد كاري از پيش نبرد و تنها سودي كه از حمله هاي بيرحمانه ي خود مي برد، به دست آورد گور براي سربازانش بود. چه رومي ها و چه يوناني ها هر دو قومي بي رحم و خونخوار بودند و حتي دولت شهرهاي باستاني يوناني به يكديگر رحم نداشتند، حتي اسكندر كه از نظر فرهنگي و نژادي يك يوناني بود، شهر تب در يونان را به آتش كشيد.

اگر مي بينيم اكنون آكادمي هاي دنيا برآنند از اين دو حكومت حيله گر و خونريز گذشته فرشته هايي مهربان و معصوم بسازند، تنها به اين دليل است كه براي امپراتوري باستاني ايران رقيبي بتراشند و در برابر ايران علم كنند و به جاي ايران اين دو كشور را مهد تمدن جهان و اروپا جلوه دهند، تنها به اين دليل كه آنها در اروپا بوده اند و به نوعي "پدر تمدن اروپا" به شمار مي آيند.

حال بپردازيم به وايكينگ ها و ژرمن هاي باستاني. ژرمن ها بسيار بيشتر از ساير اقوام اروپايي "هم نژاد" ما به شمار مي آيند و خصوصيات مشترك زيادي با ايرانيان دارند، ولي آنها هم جز اينكه در جنگل ها زندگي كنند و به غارت و كشتار يكديگر بپردازند هيچ گونه هنري نداشتند. وحشي گري وايكينگ ها هم بر هيچ كس پوشيده نيست كه چه بر سر اقوام متمدن و كشاورزان و دهقانان فقير اروپاي قرون وسطي مي آوردند. حال در شگفتم كه برخي از ميهنان نوشتارهاي آنان را نشخوار مي کنند و برآنند نورديكيسم را گسترش دهند...

البته غارتگريهاي ژرمن ها، وايكينگ ها، گول ها و ساير اقوام آريايي اروپا هرگز به پاي جنايات اعراب و تركان نخواهيد رسيد و همانند قطره در مقابل درياست، ولي در مقابل ايرانيان باستان آنها هم وحشي به شمار مي آيند.

حال نورديكيسم چيست؟ در تعريقي كوتاه مي توان گفت يك نظريه ي ساخته و پرداخته شده كه تمام تمدن هاي باستاني اعم از هخامنشي، اشكاني و ساساني را مربوط به نورديك ها مي داند، علاوه بر اين تمدن هاي اروپايي و ساير تمدن هاي درخشان جهان چون سومر را هم متعلق به خود مي دانند، ولي گفته هاي آن ها فاقد مدارك قوي و اسناد معتبر است و تنها در چند نقشه به رسم مسيرهايي از مهاجرت آنها پرداخته اند تا ذهن خواننده را تحت تاثير قرار داده و گمراه سازند. اين نظريه كه سالهاست بدون كوچكترين مدركي تنها توسط چند اروپايي متعصب و زماني ميان نازي ها و زماني ميان ساير اروپايي هاي ژرمن نژاد تكرار شده و از بخت بد جمعي از هم ميهنانمان فريب سخنان پوچ آنها را خورده اند، بي آنكه بدانند هدف آنها دزديدن تمدن هاي باستاني شان و بي هويت ساختن آنهاست.

يكي از دوستان نژادگرا مقاله اي پيرامون نژاد مردم ايران نوشته است كه متاسفانه اين سخنان اروپايي در آن راه يافته و اكنون به قسمت هايي از آن اشاره مي كنم و با دليل و مدرك آن سخنان را نقد خواهم نمود، شايد كه او بيش از اين فريب دشمنان اروپايي را نخورد و بداند همانگونه تازيان وحشي تمدن ما را نابود كردند، روميان با ۷۰۰ سال جنگ متمادي مقدمه ي زوال خودشان و ما را فراهم كردند تا ما سپر بلاي اروپا و بيزانس شويم.

از بخت بد در ايران احزاب نژادگرا به دلايلي بسيار جزئي با هم متحد نيستند و بعضي از اين گروه ها تنها شده محلي براي به به و چه چه گفتن و بيشتر حركات منفي در برابر تمدن ايران و مردم ايران بی آنکه خود آگاه باشند.

رنگ موي روشن و طلايي و چشمان آبي و پوست شيربرنجي رنگ دليل بر برتري هيچ نژادي نبوده و نيست. اين ها همگي نسبي هستند. اگر سخن از زيبايي باشد، بسياري از مردم از ديدن يك دختر مومشكي و يا مو قهوه اي لذت مي برند تا يك دختر موطلايي. اگر هم در پاسخ گفته شود سليقه ي آنها اينگونه است ، باز دليلي مي باشد بر رد سخن خودتان.

حال مي پردازيم به سخنان شما: (( سخنان ایشان در این پست با رنگ زرد مشخص می شود ))

« ....اولا متاسفانه مدارک بدست آمده از سالهای 700 قبل از میلاد به اینسو نشان می دهد که ایرانی ها به خاطر حس مردم دوستی خود همیشه با دیگر اقوام سفید که در آن زمان در ترکیه امروزی و یونان سکونت داشتند وصلت هایی انجام داده اند نمونه بارز این وصلت ها در تاریخ ازدواج پسر شاه هوخشتر , اختویگو با دختر شاه لیدیه بود که از ازدواج آنها بانو ماندانا مادر شاهنشاه بزرگ و تمام ایرانیان بدنیا آمد....»

اين سخن شما مغلطه ي تعميم جزء به كل مي باشد، چرا كه اين ازدواج ها محدود به خاندان پادشاهي بوده كه آن هم از چند مورد تجاوز نمي كند، علاوه بر اين در جهان باستان به دليل كندي وسايل حمل و نقل و تفاوت فرهنگ ها و زبان ها، جهان گردي و كوچ انفرادي به هيچ وجه مرسوم نبود و از اين روي ايرانيان نمي توانستند حتي به ميل خود با ليديايي ها اقوام آريايي آسياي كوچك بياميزند، ضمن آنكه آميزش فرضي آنها با آن مردمان به دليل يك ريشه بودن هر دو كوچكترين اختلاطي در دو نژاد ايجاد نمي كرد. ديگر آنكه آميزش ايرانيان با مردمان سامي نژاد به دليل فرهنگ بسيار متضاد هردو امري روياوار به نظر مي رسد. اگر شمال را هم در نظر بگيريم، در حكومت هاي باستاني ايران، اين سرزمين ها (شمال ايران و غرب درياي كاسپين) معمولا زير سلطه ي حكومت هاي سكايي و سارماتي بود كه هر دو آريايي نژاد بودند و بيشتر به ايرانيان نزديك بودند تا نورديك ها.

« ....مدارک و شواهد نشان می دهد که در زمان حمله اسکندر بربر به ایران متمدن آریایی های فراوان با یونانی هایی که نژاد سفید ولی بی اصالتی دارند باعث بروز ضعف در نژاد آریایی شد که نمونه آن در تاریخ نیز مشاهده شد و دیگر مردم ایران آن مردم بخشنده و بزرگوار زمان هخامنشیان نبودند بلکه طی سالیان مورد آزار و اذیت قرار گرفتن توسط قومی بنده کمی خشن شدن.....»

نرم خويي مردمي كه زير چتر حكومت هخامنشي مي زيستند، به دليل رفاه نسبتا مطلق آن دولت مقتدر بود. سربازان هخامنشي هم چون مادها، ساسانيان و پارت ها دلير بودند و در ميدان جنگ از دشمن نمي هراسيدند و دلاوري بسيار به خرج مي دادند، ضمن آنكه در دوران هخامنشي موردي پيش نيامده بود كه مردم ايران توسط قومي بيگانه تحقير شوند و همواره تحقير شدن يكي از عوامل خشونت است. نه اينكه نژاد يونانيان با ايرانيان مخلوط شده باشد و چنين چيزي را سبب شده باشد. ديگر اينكه مردم ايران اشكاني و ساساني وحشي و خشن نبودند. بلكه تنها در ميادين جنگ و براي دفاع از موجوديت، ميهن و شرف خود خشونت به خرج مي دادند؛ آن خشونت هم تنها در ميدان جنگ بود و خشونت و قدرت جنگاوری آنها همچون روميان و يونانيان خونخوار و ژرمن ها، گول ها و وايكينگ هاي باستاني مردمان غيرنظامي را در بر نمي گرفت كه آنها را قتل عام سازند و شهرهايشان را ويران كنند. ...

« .....طبق مطالعه آمارگیری های نژاد شناس ها و تحقیقات خودم و دوستان ما به این نتیجه رسیده ایم که نزدیک به 70% جمعیت ایران امروز را سفید پوست ها تشکیل می دهند و 30 % دیگر شامل دسته های زرد پوست و سامی نژاد و بعضا سیاه و حتی ترکیب شده با نژاد سفید هستند که در اقلیت قرار دارند.از این 70% سفید پوست ایرانی خالص بودن درصد آریایی بودن در 60% آنها به 6 از 10 و حتی کمتر نیز می رسد اما در 40% دیگر نزدیک به 25% شامل افرادی می شوند که موی بور دارند که تا زمانی که به بلوغ برسند رنگ مو تیره می شود و این خودش نشان ضعف ژن آریایی در این افراد است ولی در سفید پوست بودن آنها هیچ شکی نیست چرا که موی بور صرفا متعلق به نژاد سفید است, این افراد از خلوص نژادی 7 از 10 تا 8 از ده برخوردارند دسته 15% درصدی دیگر شامل افراد رنگین چشم بخصوص آبی پر رنگ و سبز هستند که در آریایی بودن آنها هیچ شکی نیست و مشخصات اولیه این افراد رو می توان به شرح زیر دانست:رنگ چشم آبی یا سبز(در نژاد ژرمن و نورد آبی و در نژاد کادوس سبز)پیشانی بلندرنگ موی طلایی بسیار روشن تا خرماییقد بلند(برای خانمها از 170 سانتی متر به بالا و آقایان 180 سانتی متر به بالا)...... »

چند ايراد بزرگ در اين سخنتان پيداست كه به آنها اشاره مي كنم:

مهمترين ايراد آن آمارهاي غير رسمي و سفسطه آميز است. از اين گونه آمارها از دهان پانتركان و تازيان هم شنیده می شود و پیداست هيچ يك رسمي و حقيقي نيستند. خصوصيات نژادي كه شما نام برده ايد بيشتر به يك اروپايي شبيه است تا يك ايراني! اگر هم بگوييد نژاد مردم ايران دگرگوني يافته است، وجود مجسمه ها و سكه ها رديه اي بر سخن شماست. در ضمن نژاد كادوس يك اقليت بسيار كوچك است و مشخصاتش آنگونه نيست كه شما گفته ايد. ضمنا خود شما گفته ايد : "رنگ چشم آبي يا سبز" (در نژاد ژرمن و نورد آبي و در نژاد كادوس سبز‌ ). خوب پس نژاد ايراني چه شد؟ چرا از اين نژاد نامي نبرديد؟ اگر رنگ چشم نژاد نورد آبي باشد، دليليست بر آبي چشم بودن تمام آرياييان اصيل؟ و ايرانيان؟ و يا نژاد ايراني را زير مجموعه اي از اين دو مي دانيد؟

« ....نفر سوم رو نیز در آخرین روزهای ماه تیر همین امسال در رشت کشف نمودم که خواهر یکی از متحدین ما در رشت بود که نمونه یک کادوس نژاد اصیل بود ایشون امتیاز نژادی A+ و خالصی 10 از 10 رو داراست که شاید اصیل نژاد ترین ایرانی باشد که من تا به امروز دیدم.....

مورد ترانه:رنگ پوست:سفید از نوع اول A+رنگ مو:طلایی کاملا روشن A+(در این مورد رنگ مو از زمان تولد زره ای تغییر نکرده)قد:188 سانتی متر A+ (اگر بخواهیم از نظر جنسی محاسبه کنیم قد ترانه خانم از کامبیز و کیان خیلی امتیاز بیشتری میاره بااینکه کمتر هستش)رنگ چشم:آبی تیره A+مدل پیشانی: بلند 7.8 سانتی متر A+گونه ها: کاملا خنثی A+جمجمه: 41 درجه A+نتیجه کل: A+ امتیاز خالصی نژاد:10
در میان افراد دیگری که من در نظر داشتم که نامشون رو بنویسم چندین نفر دیگر که تعدادشون به 10 می رسید و جود داشتند که یکی پدرم و دیگری خواهرم بودند و خیلی دیگر از دوستان که امتیاز نژادی آنها از 8.4 آغاز می شد و به 8.9 می رسید.... »

پس طبق اين آمارهاي شما كوروش بزرگ عرب بوده است؟ پادشاهان ايراني كه همه سياه چشم و سياه موي بوده اند عرب يا ترك بوده اند؟ شما سوژه هاي مورد نظرت را با نژاد نورديك مي سنجي و سپس نتيجه گيري مي كني و آنگاه نام "ايراني خالص" را بر آنها مي نهي. تمام مجسمه ها، سكه ها، نقاشي هاي روي كوزه ها و ظروف و اظهارات مورخان سوري و ارمني دوران ساساني، به سياه مو و سياه چشم بودن ايرانيان باستان اشاره دارد. در واقع اكثر دسته هاي نژادگرا در اروپا ايرانيان كنوني را "رنگين پوست" و پست نژاد مي خوانند. در صورتي كه تمدن خودشان جز وحشي گري و كشتار و غارت و ويرانگري هيچ دستاورد ديگري نداشته است و معلوم نيست كه دليلشان براي حرامزادگي پيشه كردن و تاختن به هم نژادان ايراني خود چيست؟

« ...اول از همه قبل از اينکه بخواهيم تصميم بگيريم آريايي ها چگونه مردمي بودن بهتر است اول به اين موضوع توجه کنيم که اول در کجا سکونت داشتند.راستش در مورد اين بحث چندين نظريه وجود دارد تعدادي از افراد آريايي ها را به سرزمين هاي شمال روسيه در سيبري نسبت داده اند تعدادي محل سکونت آنها را اسکانديناوي مي دانند و بعضي دانشمندان ايراني اولترا ناسيوناليست اصلا فلات ايران را محل سکونت اين اقوام مي دانند که کمي از واقعيت به دور است... »

كاملا بر عكس، اسكانديناوي را منشا اين اقوام دانستن به دور از واقعيت است، اين دروغها از سوي همان نورديكيست هاي متعصب جعل شده تا گذشته ي وحشيگري خود را با اين چيزهاي واهي بپوشانند، چرا اكنون بيشتر دانشمندان راستين متفق القول هستند كه منشا آريايي ها قفقاز و فلات ارمنستان مي باشد كه در واقع مي توان آن را جزئي از فلات ايران دانست و سرزمين ايران دانست. ( براي اطلاعات بيشتر به وبلاگ خاك و خون مراجعه شود )

هنگامي كه اين چرندگويان مي گويند تمدن هاي ايران، سومر، مصرباستان، توسط آن موطلايي ها و چشم آبي ها به وجود آمد، پس چرا در خود ژرمانيا و اسكانديناوي چنين تمدن هايی شكل نگرفت؟؟؟ حتما به اين پرسش من پاسخ دهيد

« ...بعضي ايران ستيزان و غالبا آخوندها و وابستگان به رژيم براي نابود کردن ناسيوناليسم ايراني که تنها دشمن آنهاست بر اين اساس استدلال دارند که ايراني ها هيچ نسبتي نژادي با مردم ساکن شمال اروپا ندارند اما همين علم زبان شناسي و واقعيت هايي که با آن ثابت شده به اندازه کافي به مانند کشيده اي به دهان کثيف اين تازي پرستان منحوس بوده و دومين مدرک اثبات ما نزديکي نژادي رنگ پوست سفيد در ايران در کنار وجود غالبا پيشاني هاي بلند و موهاي معمولا بور و غير سياه است... »

در اين كه تازي گرايان درصدد نابودي فرهنگ و ناسيوناليسم ايراني هستند شكي نيست، ولي همان اندازه كه آنها در راه نابودي تمدن ما كوشيده اند، اروپاييان هم از هيچ كوششي براي نابودي ما فروگذار نكردند، به نمونه اي از اين كوشش ها در زمان يونانيان و روميان اشاره كردم، ضمن آنكه از هم پاشيده شدن ايران در دوران ننگين قاجار به دست همين اروپاييان بود. در ضمن شما به نكته اي اشاره فرموديد كه خود به خود رد است و قضاوت را بر عهده ي خوانندگان مي گذارم :

« ...وجود غالبا پيشاني هاي بلند و موهاي معمولا بور و غير سياه است... »

از تمام دوستان مي خواهم اينبار كه به خيابان قدم نهادند، نگاهي به مردم بيندازند و ببينند "اين معمولا" كه ايشان مي گويد در كجاست؟ نكند از بيم بي نژادان در خانه هايشان خود را زنداني كرده اند تا به دست آنها بلايي بر سرشان نيايد؟ بيش از ۹۵ درصد مردم ايران داراي موهاي تيره و چشمان تيره هستند. رنگ پوست آنها هم گرچه سپيد است، ولي چون مردم شمال اروپا "شيربرنج مانند" نيست. اين است كه بي هويتان اروپايي ما را "پست نژاد" مي خوانند.

« ...اگر به تاريخ روم از زمان ژوليوس سزار نگاه کنيم ميبينيم که حدودا تمام اقوام غرب و شرق و جنوب مطيع حکومت قدرتمند روم شده بودند اما از سويي در شمال مردمان در ژرمانيا يا همان آلمان امروزي خواب خوش را از رومي ها دزديده بودند و در شرق نيز مردمان قدرتمند و جنگاور پارت رومي ها را در جبهه هاي مختلف در هم کوبيده بودند... »

كاملا بر عكس، ژوليوس سزار در نبردهاي بزرگي چون Alesia، Bibracte , Gergovie و.... چنان شكست سنگيني بر گول ها وارد كرد و آن چنان ارتش آنها را در هم كوبيد كه در تمام دوران امپراتوري روم نتوانستند قدرت خود را تجديد كنند، ضمن آنكه در سال ۵۸ قبل از ميلاد مسيح ژرمن ها در نبرد Vosges شكست بسيار بدي از سزار خوردند. لژيون هاي رومي حدودا 30 هزار نفر بود، اما شمار نيروهاي ژرمن به 70 هزار تن مي رسيد. ولي با اين وجود ژرمن ها به شدت در هم كوبيده شدند. ولي تقريبا هم زمان با اين نبرد در نبرد كاره در خاك پارت روميان بيش از ۴۲ هزار نفر بودند و پارت ها حدود ۱۰ هزار نفر.ممكن است نيروهاي كمكي هم در سپاه سورنا بوده باشد، ولي هر چه بوده به بيش از ۵ هزار نفر نمي رسيده است. ولي پارت ها با وجود تعداد كمتر علاوه بر درهم كوبيدن قواي روم، پروكنسول روم كراسوس و پسرش را كشتند و روم چنان در وحشت فرو رفت كه تا چند دهه جرات قدم نهادن در خاك پارت از او سلب شده بود.


« ...حال به فاکتور هوش مي پردازيم در ميان هوش اين مردمان گشتن کاري سخت باشد اما ما اين را ميدانيم که مادها زياد قوم باهوشي نسبت به ديگر آريان نبوده اند... »

اين سفسطه ها ديگر چيست؟ "همه مي دانيم" به چه معناست؟ كه مي داند؟ جز شما كه جاي "من مي دانم" آنها را جمع بسته ايد چه كسي چنين سخني گفته؟ جالب است! وايكينگ هاي نورديك و مردم اروپاي شمال و آريان هاي آنجا كه جز غارتگري و كشتار و ويرانگري هيچ هنري نداشتند از مادها كه نخستين امپراتوري ايران را بنيان نهادند و دولت خونريز آشور را برانداختند باهوش تر شدند؟ چگونه چنين نتيجه گرفتيد؟ جدا از وايكينگ ها و ژرمن هاي باستاني، گولها، داكي ها، و ساير اقوام آريايي اروپا چه دستاورد علمي به بشريت هديه كردند ( در دوران باستاني ) زماني كه شهرهاي شكوهمند ايراني به دست امپراتوري ماد متحد گرديد و با برافتادن دولت آشور به يك امپراتوري تبديل گشت ژرمن ها كجا بودند و به چه مشغول بودند؟ آيا چون حيوانات در جنگل ها نمي زيستند و به كشتار يكديگر مشغول نبودند؟ زماني كه كوروش بزرگ جهان متمدن را زير يك پرچم آورد اين اقوام كه مي گوييد چه تمدني را بنا نهاده بودند كه ما از آن بي خبر هستيم؟ نكند در زير زمين باشد ! حالا اين اقوام وحشي از مادهاي آريايي نژاد كه كوروش از طرف مادر منسوب به آنهاست برتر شدند؟

« ...اگر در ميان آريان امروز به دنبال هوشنمد ترين بگرديم بدون غرض ورزي مي توانيم دست بر روي ژرمن هاي آلمان بگذاريم... »

ژرمن ها به دليل دسترسي به امكانات كامل و بسيار دانشمندان بسياري پرورش داده اند، اگر ايران كنوني هم داراي امكانات آنها بود، اكنون جهان از دانشمندان ايراني پر شده بود و همين اكنون هم دانشمندان بزرگ ايراني در جهان كم نيستند،. به قول خود شما كافيست نگاهي به تاريخ بيندازيم تا ببينيم زماني كه ايرانيان دانش را به جهانيان عرضه مي كردند ژرمن ها به چه مشغول بودند. همينطور ساير اروپاييان و صد البته تركان و تازيان وحشي.

« ...همانطور که در مقاله قبلي ذکر کردم اين مردمان نزديک ترين نژاد را به پارسهاي باستان دارند و اصولا يک دسته از آنها به ايران نيز آمده بود و آن دسته در کرمان امروزي ساکن شده بودند و اگر معناي لفظي کرمان را بخواهيم به اول ببريم مي بينيم که کرمان نيز ژرمانيا يا گرمانيا خوانده مي شده که بعد از اسلام تبديل به کرمان گشته... »

نخست آنكه نبايد گول شباهت هاي ظاهري را خورد، خوب اگر بخواهيم با همين استدلال شما قضاوت كنيم، مي توان گفت مردم گيلان با مردم گاليك اروپا از يك ريشه هستند، و صدها سخن ديگر كه مي توان با توجه به اين شباهت هاي جزئي و اتفاقي گفت. اين نوع استدلالات در واقع از نوع استدلالات پان تركي مي باشد كه به محض ديدن يك شباهت جزئي و صدالبته تصادفي يك نتيجه گيري كلي مي كنند.

امروز آريايي هاي جهان در شرق از فقر فرهنگي و نژادي مي نالند اما در غرب آريايي ها متمدن ترين مردم و همينطور خوشبخت ترين آنها هستند به طوري که طبق آمارگيري خوشبخت ترين مردم دنيا به ترتيب: دانمارکي ها . سوئيسي ها . ايسلندي ها و سوئدي ها هستند و همانطور که ملاحظه مي کنيد يک کشور سياه نژاد يا حتي اسلاو و لاتين در اين ميان حضور ندارد

خوشبختي آنها به دليل ثروت بيكران كشورشان و همينطور دولت آنهاست، اروپا ثروتش را از همان مستعمرات و غارت آنها به دست آورده است و دليل ثروت و خوشبختي كنوني آنها به فلاکت كشاندن ملت هاي بيشمار است ( از جمله ايران آريايي )

در ضمن پيشنهاد مي كنم سري به وبلاگ آقاي اردشير آزاده بزنيد ، در اين صفحه در مقاله ي مکتب نوردیک گرایی و ژرمن های باستانی با استفاده از اسناد و مدارك معتبر ثابت نموده اند كه مو طلايي هاي چشم آبي در ميان ژرمن هاي باستاني در اقليت بوده اند....نه اكثريت.

به دليل كمبود وقت باقي نقد را به وقت ديگري موكول مي كنم.

پاينده ايران. .....كوبنده كاويان...نابود باد تازيان

ادامه دارد...

نژاد آریا و گونه ی -Irano-nordoid- و علل برتری آن

درود بر آرياييان گرامي.

بهتر آن ديدم كه كمي از تاريخ دور شوم و كمي در مورد نژاد آريايي بحث كنيم. از ديرباز تاكنون شاهد افتخارات بزرگي از سوي آرياييان بوده ايم، حال چرا بزرگترين افتخارات زمين مربوط به اين نژاد است؟؟ آيا دليل ژنتيكي دارد؟ و يا هوش آنها در برخورد با محيط و انديشه و تكاپوي بيشتر تكامل كامل تر و بي نقص تري را طي كرده است؟؟ ميانگين "ضريب هوشي" چيست و سفسطه هاي انسان گراها در اثبات برابري نژادي چه هستند؟ پيداست كه نژادگرايي بر پايه تكامل استوار است، اين نظريه كه اروپا و باورهاي كليسايي را به شدت تكان داد، با دليل هاي محكم و منطقي افسانه ي آفرينش را به كل باطل ساخت و در نتيجه يكي از دليل هاي مستحكم انسان گراها مبني بر اين كه همه فرزندان يك پدر و مادر بوده ايم و از اين رو برابر مي باشيم زير سوال رفت و بي اعتبار گشت. از اين رو ، روي به دليل هاي بسيار مضحكي آوردند كه در مقاله ي بعدي به آنها خواهيم پرداخت.

نخست نگاهي به نژاد ايراني بياندازيم، بسياري به اشتباه چنين مي پندارند كه نژاد ايراني در گذشته هاي دور و پيش از حمله ي اعراب داراي موي طلايي و چشمان آبي بوده است. اين ها مي گويند كه حمله هاي اعراب و مغول باعث دگرگوني نژاد ايراني گشته است. ولي آيا همينطور است؟؟ اگر چنين باشد، چرا مورخان ارمني و يا ساير مورخان كه چهره ي پادشاهان ساساني را توصيف كرده اند، آنها را با چشم و موي سياه به ما نمايانده اند؟؟ نتيجه اين است كه نه هجوم تازيان توانسته باعث اختلاط نژادي ايرانيان شود و نه هجوم مغولان.

به درستي آشكار نيست كه نژاد آريايي نخست در كجا مي زيست، ولي ترديد نمي توان كرد كه جايگاهشان در شمال بوده، نه در جنوب. حال عده اي به ايران آمدند و عده اي به مناطق اسكانديناوي و اروپاي مركزي كوچيدند. حال عده اي مي گويند اگر ما هم نژاد ژرمن ها هستيم، چرا در ميان آنها (نورديك ها) موي بلوند دارند و معمولا چشم هايشان روشن است، در حالي كه اكثريت ايراني ها را مردم مومشكي و تيره چشم تشكيل مي دهد؟

در پاسخ:

۱- رنگ مو، پوست و چشم هر سه عواملي هستند كه بسيار زودتر از فرم صورت و چشم ها و جمجمه تحت تاثير شرايط محيطي قرار مي گيرند و دگرگون مي شوند. طبيعي است كه ايرانيان در برخود را محيط در چند هزاره صاحب رنگ مو و چشم تيره شوند و هم نژادان اروپايي آنها در اسكانديناوي داراي موي بلوند، چشمان روشن و پوست بسيار سفيد گردند.

شخصي در مقابل اين دليل، پاسخ داد اگر چنين بود مردم مازندران كه در محيطي بسيار مرطوب و پرپاران زندگي مي كنند بايد چون "نورديك ها" بودند، در پاسخ به كساني كه از اين دليل ها مي آورند، بايد بگويم كه آب و هواي اسكانديناوي بسيار سرد بود و آن جا منطقه اي بود بسيار پر برف كه آفتاب بسيار مايل به آنجا مي تابيد، پس تنها رطوبت و باران كافي نيست.

۲- يك سري خصوصيات اصلي و همينطور ژن ها هستند كه در اين دو گروه مشترك مي باشند، شكل جمجمه ي نژاد ايرانيك و نژاد نورديك بسيار شبيه به هم هست و هوش هر دو بسيار بالا و فعال مي باشد، خصوصيات جسمي اين دو نژاد :

- هر دو پوست سفيد دارند، كودكان ايراني اكثرا سفيد هستند، ولي در معرض تابش آفتاب تند ايران قرار مي گيرند و پوستشان كمي سبزه ( و نه سياه !‌ )‌ مي شود.

- معمولا بيني كشيده دارند.

- استخوان بندي محكم و نسبتا درشت و شانه هاي پهن.

- صداي رسا و محكم و چانه و آرواره ي قوي. قابل توجه دوستان باشد كه يكي از دلايل خشن بودن و محكم بودن زبان هاي آريايي چون ( زبان آلماني، زبان پارسي اصيل، كوردي ) همين مي باشد.

(( اگر دقت كنيد صداهايي كه در زبان تازي به كار مي رود، مخلوق حنجره ي تكامل نيافته ي تازيان است و از اين روي بيشتر به غرش حيوانات شبيه است تا آواي آدميان !!))

- قدرت انديشه و هوش بالاي هر دو.

يك نورديك اصيل ( وايكينگ ): (( آب و هواي سرد و پر برف اسكانديناوي و تابش متمايل آفتاب، موهاي اين نژاد را به صورت بلوند و پوستش را به اين رنگ در آورده است. ))

علم ژنتيك اثبات كرده كه تمام خاطرات اجداد خود را در حافظه ي پنهان دي ان اي خود نگهداري مي كنيم و اخلاقيات آنها در واقع بر انديشه و كارهاي ما تاثير مي گذارند، به عبارتي يك شخص قاتل و وحشي كه از كشتن و حيوانگري بيمي ندارد و بيشتر مستعد است براي تبديل به يك جاني حرفه اي، در درجه ي اول ريشه در ژنتيك و نژادش دارد و بعد تربيت در محيط اجتماعي. علاوه بر اين تغذيه ي مناسب و همينطور انديشيدن در روند تكامل تاثيري به سزا دارد، يك تازي را در نظر بگيريد كه در بيابان هاي بي آب و علف نه تنها آب كافي به بدنش نمي رسيده، بلكه تغذيه ي مناسبي هم نداشته و بدنش ويتامينها، پروتيين ها و املاح مورد نياز را جذب نمي كرده است. خود اين عوامل مي تواند يك تكامل ناقص را سبب شود، جدا از اينها يك تازي از فكرش كار نمي كشيده و به اصطلاح آن را آكبند نگاه مي داشته ، تنها استفاده ي يك تازي از مغزش انديشيدن در مرود شكم و زير شكمش بود ،چرا كه او جز به زن ، جنگ و شراب به چيز ديگري نمي انديشيد. اين دو نژاد حتي از يك ريشه نيستند، چگونه مي توان انتظار داشت كه تكاملي بي نقص در مغز تازيان انجام شود؟ مغولان و تركان هم از اين قائده مستثني نيستند.

روي سخنم با آذري هايي نيست كه به اشتباه ترك خوانده شدند، خود من بسياري را ميشناسم كه مي گويند "ترك" هستيم، بعد كه مي گويم شما آذري هستيد مي گويند بله آذري هستيم ولي زبانمان تركيست ! بنابراين اينها نه از نظر نژادي ترك هستند و نه كوچكترين نسبتي با آنها دارند.

يك فرضيه ي بسيار غلط ديگر اين است كه گفته مي شود در ميان ايرانيان تنها زرتشتيان نژاد دست نخورده و خالص باقي مانده اند. اين فرضيه به دو دليل خود به خود رد است :

۱- دين ربطي به نژاد ندارد و در زمان امپراتوري ايرانشهر اول ( ماد و هخامنشي ) و ايرانشهر دوم ( پارت و ساساني ) چه بسيار انيرانيان و غيرآرياييان بودند كه دين زرتشت مي پذيرفتند، پس نمي توان گفت تمام آنها آريايي هستند.

۲- ايرانيان فقط به زور مسلمان شدند، مسلمان شدن دليل بر اين نيست كه آنها حتما خون تازي در رگ هايشان باشد. علاوه بر اين وحشي گري ها و تجاوزهاي تازيان به بعضي زن ها در يك دوره ي موقت بود و آن دوره ي موقت نمي تواند تغييري در يك نژاد ايجاد كند، دليل ديگر اينكه زن هايي كه مورد تجاوز قرار مي گرفتند، برده مي شده و به بازارهاي برده فروشي عربستان ( از جمله مدينه ) فرستاده مي شدند. اين بود كه آن وحشي گري ها سبب آشفتگي نژادي در ايران نشده.

اكنون اگر به چهره ي يك تازي و به چهره ي يك ايراني بنگريد، خيلي راحت مي توانيد تفاوت اين دو نژاد را در يابيد، اگر نژاد ايران تازي شده بود، انسان تفاوتي را ميان آنها حس نمي كرد. در علم نژاد شناسي نژادي هست به نام Irano-Nordoid كه دو نژاد ايراني و نورديك است.علت اين كه تنها اين دو نژاد در ميان كل هندو اروپاييان كنار هم نام برده شده اند، همان خصوصياتيست كه بالاتر اشاره كردم، و همينطور يكسان بودن شكل جمجمه ي آنها.

به راستي جاي شرم دارد كه برخي هم ميهنان روي به ياوه سرايي آورده اند و در تلاشند بگويند كه ايرانيان كنوني آريايي خالص نيستند. نورديك هاي كنوني هم ايرانيان كنوني را نژاد مختلط مي دانند و معتقدند كه ايرانيان نخست همچون آنها بلوند بوده اند. ولي حقيقت طوري ديگر است. شما اگر در كتيبه ي بيستون به نقش داريوش بزرگ بنگريد، خيلي راحت خواهيد فهميد كه يك ايراني است. مهم تر از همه توصيفات مورخان كشورهاي مختلف در وصف چهره ي شاهنشاهان ايراني است و جايي نديدم كه يك مورخ خارجي يكي از شاهنشاهان ايران باستان را با موي روشن معرفي كند. حتي يك فرضيه وجود دارد مبني بر اينكه قوم گوتي كه چند هزاره قبل از ميلاد مسيح در كردستان و مناطق اطرافش مي زيست، از ايران به آلمان رفته. در مقاله ي بعدي دلايلي را كه خود مشاده نموده ام ، در اثبات اين فرضيه خواهم آورد...

جاويد ايران...

شاهنشاهی ایرانشهر دوم

درود بر آرياييان گرامي.

امروز مي خواهم به سلسله اي بپردازم كه مي توان گفت ايران آن روزگار را به اوج قدرت رساند ، با هجوم هاي پايان ناپذير و قطع نشدني روميان مقابله كرد و شكست هاي بسيار سنگيني بر آنها وارد آورد، مانع ورود دو قوم وحشي تازي و ترك به ايران گرديد و در جنوب و شمال شرق سيل هجومي آنها را در هم شكست. ناسيوناليسم ايراني را به خون مردم تزريق نمود و هلنيسم را كه پس از حكومت سلوكيان در ايران متداول شده بود از ميان برد، ايران را به قدرتي جهاني تبديل كرد كه حتي گاهي امپراتوري روم شرقي خراجگذار آن بود و در زمان شاهنشاه بزرگ خسروپرويز تمام متصرفات آسيايي و شرق آفريقا را كه از دست روم خارج كرد و به چنگ آورد. دانشمندان بسياري را تربيت نمود و كتاب ها و علوم بسياري را جمع آوري و با هم تركيب كرد. آزادي علمي و آزادي عقيده را به حدي رساند كه دانشمندان و فلاسفه ي رومي از امپراتوري روم به امپراتوري ايران پناه مي بردند تا در دانشگاه بسيار معروف جندي شاپور به تحصيل بپردازند. بر خلاف امپراتوري روم حتي يك شاهنشاه ايراني خود را خدا و يا خدازاده نخواند. شاهنشاهان ساساني خود را چون پدر مردم مي دانستند. در زمان شاهنشاه شاپور ساساني قدرت نظامي و فرهنگي ايران به چنان پيشرفتي دست يافت كه تا آن روزگار ديده نشده بود، لشكريان روم در هم شكستند و در مرزهاي ايران پيروزي هاي بزرگي نصيب ارتش ايران گرديد. اين ترقي هاي شگفت آور باعث شد شاهنشاه سخن مشهور خويش را بگويد :

سلاح هايمان مرزها را مي گشايد و دانشمان مغزها را...

"كاخ تيسپون‌‌ ( طاق كسري ) "

آري به راستي چنين بود، ارتش ساساني كه از جوانان بسيار ميهن پرست تشكيل يافته بود، آماده بود تا هر گونه هجوم بيگانه اي را در هم بشكند و به عمليات توسعه طلبانه هم بپردازد، آوازه ي علمي دانشگده ي بزرگ جندي شاپور هم در جهان پيچيده بود. به علاوه دانشمندان بسياري وجود داشتند كه اگر ما امروز نامي از آنها نمي دانيم، تنها و تنها به اين دليل است كه در هجوم وحشيانه ي تازيان بيشتر كتاب هاي ايران نابود شد. در گذشته كتاب به شكل امروز نبود و چاپخانه اي هم وجود نداشت تا به راحتي بتوان يك كتاب را كپي كرد و انتشار داد، كتاب ها همه دستنويس بودند و از كتاب هاي مشهور جز چند نسخه وجود نداشت. اين بود كه با نابودي آن چند نسخه كل كتاب از بين مي رفت. از تازيان وحشي بگذريم ، بعدا از آنها سخن خواهم گفت....

نقشه اي از امپراتوري ساساني:

قلمرو ثابت ( اين نقشه خاك اصلي ساسانيان را نشان مي دهد، ولي در حقيقت ساسانيان به فتوحات بسياري دست يافتند كه بسياري از آنها طولاني مدت بود )

اين نوشتار اشاره ي مختصري به اين حكومت بزرگ بود، در آينده مفصل تر خواهم نوشت.

پاينده ايران....كوبنده كاويان......

بزدلی و جبونی حرامزادگان

با درود بر تمام آرياييان راستين و ننگ بر تازيان بي نژاد.

بنگريد ميهنمان را كه اينگونه جولانگاه غارتگران و خوناشامان تازي گشته.... به راستي زمان قيام بر اين دشمن نژادي فرا رسيده است. زمان نبرد است.... شايد بتوانيم كثافاتي را كه كشورمان بدان آغشته است ،با خون اين فرومايگان بشوييم. چه بسيار خون هايي كه توسط همين تازيان ريخته شد و چه بسيار شهر هايي كه باز اين حرامزادگان ويران كردند. چه بسيار زن هايي بودند كه مورد تجاوز اين وحشيان قرار گرفتند و به عنوان برده به عربستان برده شدند و فروخته شده تا در خانه هاي عمومي اجاره داده شوند و چه بسيار كتاب هايي كه به دست اين نژاد وحشي از ميان رفت و چه بسيار علومي كه نابود گشت.... دشمني تازيان با نژاد ايراني تنها منحصر به صدر اسلام و ۱۴۰۰ سال پيش نيست.... هم اكنون هم شاهد هزاران جنايت از سوي تازيان هستيم. چه جنگ ۸ ساله كه جوانان بسياري از كشورمان به خاك و خون كشيده شدند و چه ادعاهاي تازيان بر خاك ميهنمان. ولي مشكل ما اين ها نيست. آنچه ننگ است اين مي باشد كه مردم روي به تازي پرستي آورده اند. عمق فاجعه اينجاست كه فرهنگ تازيان در كشورمان رخنه كرده است و مردم آن را پذيرا هستند. عمق فاجعه اينست كه تازي پرستي طوري وارد زندگي ايرانيان شده كه ذره اي از تاريخ ايران نمي دانند و بسياري گمان مي كنند ايران باستان چون امروز بوده كه كشوري باشد كه نه قدرتي جهاني داشته باشد و نه قدرتي صنعتي و اقتصادي و فرهنگي. آنها نمي دانند كه ايران مهد تمدن جهان بوده است و نميدانند كه ۱۶ قرن پيش از ورود اسلام به ايران ما همواره ابر قدرت دنيا بوده ايم. شوربختانه اكنون اطلاعات يك ايراني در مورد ايران بسيار ناقص است و بسياري از آنها هم كه تنها ادعاي ميهن پرستي دارند و مدام نام كوروش را بر زبان مي رانند، ذره اي از ناسيوناليسم ايراني بهره اي ندارند. اطلاعات آنها در مورد نژادشان هم ناقص است و كار را به جايي كشانده اند كه به برابري نژادي معتقد شده اند... آيا مي توان چنين پنداشت؟ يك تازي را كه جز وحشي گري هنري ندارد مي توان با يك ايراني آريايي برابر دانست؟ بر اساس علم ژنتيك بسياري از خصوصيات ارثي است و در آينده در اين مورد سخن بيشتري خواهم گفت. ولي گويا بسياري از ايرانيان كنوني كه ادعاي ميهن پرستي دارند، سخنان كوروش بزرگ را بهانه اي كرده اند براي جبوني و بزدلي خويش. فرضا كوروش در منشور مشهور خود حقوق بسياري از اقوام غير ايراني را به رسميت مي شناسد. اين درست، ولي آيا ايران آن عهد را مي توان با ايران امروز مقايسه نمود؟؟ آن سخنان زماني از دهان كوروش خارج شد كه امپراتوري ايران به قدرتي جهاني بدل شده بود و تمام دنياي متمدن آن دوران را زير پرچم داشت و به اوج رسيده بود، علاوه بر اين در آن زمان ايرانيان تا آن روزگار به دست هيچ قوم و نژادي تحقير نشده بودند. با اين وجود كوروش بزرگ براي خاك كشورش جنگيد و كشورهاي آن روزگار را زير پرچم امپراتوري ايران آورد. يقين دارم اگر كوروش زنده بود اين ميهن پرست نماها را به جرم خيانت به ميهنشان به درك مي فرستاد. اين ميهن پرست نماها چه مي گويند و حرف حسابشان چيست؟؟ آنها مي گويند الگوي ما بايد كوروش باشد و هيچ قومي را از قومي برتر ندانيم ! كجا كوروش چنين سخني گفته است؟ در منشور حقوق بشر كجا يك سامي با يك آريايي برابر دانسته شده است؟ مگر نه اينكه كوروش براي پدافند از نژاد ايراني و قدرتمند نمودن كشورش آن همه نبرد كرد ؟ اين "سوسول" ها و ترسوها سخنان آن بزرگ مرد را بهانه كرده اند تا به تازيان و تركان سواري بدهند. به راستي شرم آور است. اين میهن فروشان مگر نمي دانند كه جز با خشونت نمي توان دشمن را از ميهن راند و فرهنگ ايران را از فرهنگ تازي جدا ساخت؟؟ آيا ميتوان با موعظه و احترام به عقايد و نژاد آنها، فرهنگي بيگانه را از ميهن زدود؟ چنين مي ماند كه بخواهيم به دشمني كه خاكمان را تسخير كرده بگوييم ما به تو احترام مي گذاريم و خونت را نمي ريزيم خودت اگر خواستی از اينجا برو... اگر ذره اي بينديشيم خواهيم ديد كه اينها همين را مي گويند. دم از ميهن پرستي مي زنند ولي بسياري از آنها به قدري ترسو و جبون هستند كه حد ندارد و جاي شرم دارد اين ها را ميهن پرست بناميم...... در آينده بيشتر سخن خواهم گفت و اين نوشتار در واقع سرآغازي بود براي ساخت اين وبلاگ.

پاينده ايران....كوبنده كاويان.

دنبال کننده ها