بهرام چوبين كه يكي از ژنرال هاي بزرگ هرمزد بود، پس از اهانتي كه هرمزد به او كرد بر او شوريد و بر آن شد تاج و تخت ساساني را به چنگ آورد، هرمزد در اين حال به دست دو دايي خسروپرويز بندوي و بستام به قتل رسيد و آنها خسرو را به شاهي برگزيدند. عده اي بر اين گمانند كه خسرو پيش از قتل پدرش از اين کار آگاهي داشته است و با دايي هايش همكاري كرده است ولي چنين نبوده است ، چرا كه پس از رسيدن به قدرت به سختي دايي هايش را مجازات كرد و خدمت هاي بندوي و بستام به او باعث نشد خون پدرش را فراموش كند.
بهرام چوبين سردار بزرگي بود كه 300 هزار نفر از سپايهان مهاجم ترك را تار و مار كرده بود ، ولي افسوس كه طمع دست يابي به تاج و تخت ايران او را از وفاداري به شاهنشاه جديد بازداشت، او از هرمزد كينه ي شخصي داشت و هرمز ديگر وجود نداشت، پس بهتر آن بود كه به فرمان خسروپرويز درآيد. او ارتشي نيرومند زير فرمان داشت و از آنجا كه بين سربازانش از محبوبيت بسياري برخوردار بود، ياغيگري او سبب گريختن عده اي بسيار از نيروهايش نمي شد، ضمن آنكه نيروها به نبوغ نظامي او آگاه بودند و مي دانستند كه بيهوده سربازان را به كشتن نخواهد داد. نسب او هم به خاندان بزرگ و نيرومند مهران مي رسيد.
خسروپرويز با ارتش خود براي مقابله با آن سردار سركش به سوي او شتافت و دو رقيب تاج و تخت در نهروان به يك ديگر برخوردند، جنگجوياني كه در سپاه بهرام بودند، از روحيه اي بسيار قوي برخوردار بودند، زيرا به پيروزي هاي نظامي بسياري دست يافته بودند و قائده اين است كه وقتي سربازي در چند جنگ شركت كند و زنده بماند، داراي اعتماد به نفسي بسيار بالا خواهد شد و همين او را پيروز خواهد نمود. اين نكته در مورد سرداران هم صادق است.
ارتش خسرو كه از نظر تعداد نفرات هم كمتر بود، نتواست در مقابل هجوم نيروهاي بهرام تاب بياورد ، چندي هم كه از جنگ مي گذشت جمعي از نيروهاي خسرو به سپاه بهرام پيوستند و خسرو به ناچار با باقي مانده ي نيروهايش به سوي تيسپون عقب نشست.
ارتش بهرام به شهر نزديك شد و خسرو كه توان مقابله با او را در خود نمي ديد، براي نجات تاج و تخت ايران و جلوگيري از اسارت به ناچار به سوي آنتيوخ ( انطاكيه كنوني ) شتافت. امپراتور روم "موريس" پس از اينكه دختر خود "مريم" را به خسرو داد، ارتشي در اختيار او گذاشت تا به ايران بازگردد و تاج و تخت خود را باز پس گيرد. خسرو پرويز در راه ارتشي را كه از سوي بهرام فرستاده شده بود در هم كوبيد و با پيشروي به سوي تيسفون بهرام را وادار به گريز به سوي خاقان كاشغر كرد.
خسرو پرويز به شهر در آمد و تاج شاهي را مجددا بر سر نهاد. امپراتور روم شرقي از روي مهرباني و مردانگي اين ارتش را در اختيار خسرو قرار نداد، بلكه مي شود گفت ارمنستان ، و بعضي شهر هاي مسيحي نشين ميانرودان چون حران (كاره)، آميدا و نصيبين را در يافت نمود. خسروپرويز از اين پيشامد ناراحت بود و در پي فرصتي ميگشت تا اين مناطق را به ايران باز گرداند. ولي شرف او اجازه ي خيانت به ياري رسان خويش را نمي داد.
انوشيروان پس از درهم كوبيدن تركان با آنها پيمان صلي امضا كرده بود و آنها خيال تازش به ايران را نداشتند، ضمن آنكه از شكست هاي دوران انوشيروان به وحشت افتاده بودند، ازدواج خسرو و دختر امپراتور روم شرقي هم امكان درگيري ايران و روم را تقريبا از ميان برده بود و انتظار حمله اي از سوي روم نمي رفت.. خسرو از اين صلح دائمي بهره برد و امور كشور را سازمان داد و وضعيت جاده ها، زمين هاي كشاورزي را بهبود بخشيد. بازرگاني بيش از هر دوره اي رونق گرفت، دهكانان با خيالي آسوده تر به زندگي پرداختند، قدرت فئودال ها كاسته شد و همين موجب كينه ي آنها از شاهنشاه و محبوبيت او ميان اقشار پايين جامعه گشت.
- آغاز جنگ
سال 602 ميلادي كه فرا رسيد، امپراتور وقت بيزانس "موريس" در يك كودتايي به دست يكي از افسرانش به نام "فوكاس" كشته شد و تمام اعضاي خاندان موريس هم كشته شدند. به دنبال اين واقعه برخي از افسران موريس از ايران درخواست كمك كردند، يكي از پسران موريس كه گويا از كشتار فوكاس گريخته بود، به ايران پناهنده شد تا از خسروپرويز كمك بگيرد .
خسرو پرويز شاهين را با لشگري نيرومند مامور تصرف ميانرودان شمالي، ارمنستان، گرجستان و هجوم به سوي آسياي كوچك نمود، سردار ديگر شهربراز مامور شد در سوريه به پيشروي در خاك روم بپردازد.
وسعت ديد شاهنشاه و نبوغ او اينجا آشكار مي گردد، او مرد بسيار بلندپروازي بود كه اهداف بسيار بزرگي داشت و به افق هاي بسيار دوري مي نگريست، در اين خيال بود كه به مرزهاي هخامنشيان برسد.
شهربراز با قدم نهادن در خاك ميانرودان شهرهاي مستحكمي چون دارا، نصيبين، حران و ادس را گشود و پس از اين كاميابي ها به ادامه ي پيشروي در شمال ، ديگر شهرهاي آن منطقه را تسخير كرد. هجوم برق آساي ارتش ايران به كل روميان را در وحشت فرو برده بود. پس از اين كاميابي هاي بزرگ ارتش ايران با گذر از فرات به سوريه درآمد و ايرانيان آنتوخ "انتاكيه" را مورد هجوم قرار داده و به سرعت آنجا را تسخير كردند، تصرف اين شهر فاجعه اي بزرگ براي امپراتوري روم محسوب مي شد، چون راه ايرانيان را به سوي جنوب سوريه و مصر هموار مي ساخت و در آنجا ارتش جنگ ديده اي كه بتواند در مقابل ارتش ايران پايداري كند وجود نداشت. در پيشروي در شام در چند جا شهربراز با رومي ها مواجه شد، ولي تمام اين نيروها شكست خوردند . شهربراز كه فرماندهي متهور بود، پس از فتح اورشليم و گذر از صحراي سينا به مصر قدم گذاشت و اسكندريه را با سختي هاي بسيار تصرف كرد، پس از آن ارتش ايران در مصر دو قسمت شد و از دو سو يكي به غرب و يكي به جنوب حركت در آمد و وسعت خاك ايران را از غرب به ليبي و از جنوب به شمال سودان رسانيد.
هم زمان با اين يورش بسيار بزرگ شاهين در سال 605 ميلادي شهر بسيار مستحكم "آمد" را محاصره كرد، جنگ هاي بسياري در اين شهر بين ايرانيان و روميان در گرفته بود، از جمله شاپور دوم كه اين شهر را از روميان باز پس گرفت. قباد ساساني و انوشيروان و چند شاه ديگر بر سر اين شهر با روميان جنگيدته بودند، وضعيت استراتژيكي اين شهر به طوري بود كه با تصرف آن راه ورود به ارمنستان هموار مي گشت. ارتش ايران به فرماندهي شاهين و سمبات باگراتوني شهر را مورد هجوم قرار دادند ولي برج و باروي مستحكم و حصار سطبر نتوانست جلوي هجوم هايي مكرر ايرانيان را بگيرد و عاقبت با وجود دلاوري روميان شهر به تصرف قواي ايران در آمد. دروازه ي ورود به ارمنستان گشوده شد. شاهين به ارمنستان وارد شد و ارمنستان و گرجستان را يكي پس از ديگري به تصرف در آورد. پس از فتح اين سرزمين هاي مهم، شاهين به سوي آسياي صغير شتافت. كيليكا، پونتوس، مازاكا، كاپادوكيه، نتوانستند در مقابل حملات ارتش ايران پايداري كنند و يكي پس از ديگري سقوط كردند. ارتش ايران به گالاتيا رسيد. ايرانيان با هجومي منظم به ايالات غربي آسياي كوچك آنها را يكي پس از ديگري گشودند و به كالسدون رسيدند و پس از فتح آنجا در آن حوالي اردو زدند. ديگر راهي تا كنستانتينوپل پايتخت روم شرقي وجود نداشت. ولي ديوار بسيار بلند و سطبر و خندقي عميق و پرآب كه شهر را احاطه مي كرد، همينطور وجود منجنيق هاي آتشين به روي برج ها اين شهر را به صورت دژي تسخير ناپذير در آورده بود.
گفته شده در دوران همين فتوحات تركان در مرزهاي شمال شرقي به سختي در هم كوبيده شدند. امپراتوري روم به راستي فلج شده بود. شاهرگهاي اقتصادي و تجارتي شام در دست ايرانيان بودند، مصر هم كه گندم متصرفاتش را تامين مي كرد به تصرف ايرانيان در آمده بود. مستعمرات يهودي نشين اورشليم كه كمك كوروش را فراموش نكرده بودند از فتح ايرانيان بسيار خرسند بودند. همچنين مردم شام و مناطق شرقي آسياي كوچك.
اين فتوحات درخشان قلمرو ايران را تا اين حد وسعت داد :
پيش از جنگ :
اوج گسترش فتوحات :
در جريان اين فتوحات هراكليوس بر ضد فوكاس كودتايي ترتيب داد و پس از خلع و كشتنش خود را امپراتور خواند.
در اين بين هراكليوس به نزد شاهين رفت و تقاضاي صلح نمود، شاهين به خسرو اطلاع داد، ولي چون شرط پيمان صلح تخليه ي سرزمين هاي تصرف شده بود پاسخي به آن داده نشد و حتي خشم شاهنشاه را بر برانگيخت. عده اي از حرامزادگان وطني كه به دليل يك تازي مدام خسروپرويز را مي كوبند، در انتقاد از او مدام اين نكته را ياد آور مي شوند كه خسرو در اوج فتوحات به درخواست صلح امپراتور روم شرقي پاسخ منفي داده است، در صورتي در خواست صلح بدين صورت بود كه نيروهاي ايران همگي به آن سوي دجله بازگردند و در اين درخواست حتي نامي از سرزمين هايي چون ارمنستان و شمال ميانرودان برده نشده بود كه گفته شود همچنان در تصرف ايران باقي بمانند. كدام انسان عاقلي چنين پينشنهاد گستاخانه اي را مي پذيرد؟ مگر آن سرزمين ها با خون جنگجويان ايران فتح نشده بود؟ از نظر تاريخي همواره مرز ايران و روم چه در دوره ي پارت و چه در دوره ي ساسانيان رود فرات بوده است، گاه روميان از فرات مي گذشتند و شهر هاي آن سوي فرات را به تصرف در مي آورند، ولي ديري نمي گذشت كه به دست ايرانيان شكست مي خوردند و ايرانيان معمولا به سوريه و آسياي كوچك مي تاختند.
شاهين در آسياي كوچك مصمم بود "كنستانتينا" ( قسطنتنيه - Constantinople ) را مورد تهاجم قرار دهد. ايرانيان با قبايل آوار پيماني بستند، آنها مشتركا كنستانتينوپل را مورد تهاجم قرار دادند، ولي خندق پر آب و حصار بسيار سطبر قسطنتنيه به راحتي حملات ايرانيان و متحدانشان را بي اثر مي ساخت. ايرانيان به ناچار آن شهر را رها كرده و عقب نشستند...
بي شك بزرگي شاهنشاه و رفتار خوب او با مردمان فتح شده و ظلم روميان، در پيشرفت سريع ارتش ايران در خاك روم بي اثر نبود، ولي هراكليوس كه باكودتايي جاي "فوكاس" را گرفت، شايعه اي را بر سر زبان ها انداخت. اين شايعه از اين قرار بود كه ايرانيان پس از فتح اورشليم صليب عيسي مسيح را مورد بي احترامي قرار داده اند. همين شايعه در آسياي صغير و سرزمين هاي مسيحي فتح شده توسط عوامل هراكليوس پخش شد و زبان به زبان پيچيد و توده هاي مسيحي شوريده و متعصب را واداشت تا دسته دسته به هراكليوس بپيوندند و سپاه او را تقويت كنند، هراكليوس بر آن بود كه از راه گرجستان ايران را مورد تهاجم قرار دهد، مردمان مسيحي گرجستان در آن منطقه سپاه روم را بيش از پيش تقويت كردند. روميان از ارمنستان گذشتند. سپاه بزرگ ايران در سرزمين هاي تسخير شده پراكنده بود و قسمتي بزرگ از نيروهاي ارتش دائمي ايران در سه منطقه ي آسياي كوچك، شام و مصر تمركز يافته بود. توده هاي مسيحي بي آنكه از ساختگي بودن شايعه ي مزبور آگاه باشند سپاه هراكليوس را قوي تر مي ساختند. با گذر از گرجستان قبايل خزر و ترك نژاد به طمع غارت به سپاه هراكليوس پيوستند و او را بيش از پيش نيرومند ساختند.
ارتشي كه بتواند جلوي او را بگيرد وجود نداشت. خسروپرويز هرگز گمان نمي كرد گرجستان و ارمنستان به اين سادگي تسليم شوند و از اين روي ارتش نيرومندي را در اختيار نداشت. خسرو به ناچار با افراد گارد جاويد و نيروهايي كه بسيج ساخته بود به مقابله ي او شتاقت. ايرانيان مي دانستند كه هدف امپراتور روم شهر "گنجك" مي باشد. اين كه به دليل كمي قوا جلوتر از شهر اردو زده و منتظر رسيدن نيروهاي روم شدند. عاقبت روميان به حوالي گنجك رسيدند، شمار سپاهيان ايران به زحمت به 40 هزار تن مي رسيد. در حالي كه روميان بيش از 110 هزار نيروي جنگي در اختيار داشتند كه از اين ميان بايد چند ده هزار نيروي خزري را هم به اين تعداد افزود. اين براي ارتش ايران در دشت باز آنجا يك فاجعه بود، زيرا روميان و خزر ها به دليل تعداد زياد جبهه ي جنگ را گسترده بودند و تنها راه باقي مانده براي ارتش ايران اين بود كه آنها هم طول جبهه ي جنگ را به اندازه ي جبهه ي روم بگسترانند (براي جلوگيري از خطر محاصره) و اين خود يك ايراد داشت، چرا كه از قدرت صفوف واحد هاي ايران به شدت مي كاست و ديگر تاب مقابله با سواران رومي و خزري را نداشتند.
دلاوران ايران بدون ترس از شمار زياد نيروهاي دشمن كه بيش از 3 برابر آنها بود در آن دشت باز صف بستند. سواران رومي و خزري كه در جناحين ارتش روم بودند به سرعت جدا شده و از ارتش فاصله گرفتند، پيادگان به سوي ايرانيان به حركت در آمدند، هدف روميان هجوم سواران به جناحين ايران بود تا پس از متلاشي ساختن دو جناح غربي و شرقي از پشت ايرانيان سر بر آورند و از آنجا ارتش ايران را مورد هجوم قرار دهند و چون هم زمان پيادگان از روبرو صفوف ايرانيان را به شدت مورد حمله قرار داده بودند، شكست نيروي ايران حتمي بود و حتي بيم آن مي رفت كه شاهنشاه به اسارت نيروهاي روم در آيد. پس از اينكه چندي از جنگ گذشت و جناحين ايران مورد حمله قرار گرفت، خسروپرويز براي جلوگيري از تلفات بيشتر و محاصره ي ارتش فرمان به عقب نشيني منظم نيروهاي ايران داد تا در محيطي بسته تر به مقابله با ارتش روم بپردازند. عده اي از ايرانيان با فدا كردن جان خود مدتي ارتش روم را معطل كردند تا هم وطنان آنها بتوانند به راحتي عقب نشيني كنند.
روميان به شهر آباد گنجك (گنزك) تاختند و پس از فتح آنجا مردمان شهر را قتل عام كردند و آتشكده ي بزرگ آنجا را مورد تاراج قرار داده و ويران كردند. به راستي جاي تاسف است كه دانشگاه هاي غربي طوري از روم سخن مي گويند كه تو گويي مهد تمدن جهان بوده و ديگر نقاط جهان در وحشي گري مي زيسته اند. ولي چهره ي راستين اين خونخوار در لابلاي صفحات تاريخ به خوبي آشكار مي گردد.
روميان آن شهر را رها كرده و به سوي آلباني رفتند تا زمستان را در آنجا بگذرانند. اين كار ارتش روم ،بيش از يك چپاول و گريختن محسوب نمي شد.ارتش ايران با بستن معابر كوهستاني، آن منطقه را محاصره نمود و منتظر رسيدن نيروهاي كمكي شد، ولي افسوس پيش از آنكه نيروهاي كمكي بتوانند به يكديگر ملحق شوند يكي پس از ديگري به طور جداگانه به دام روميان افتادند و از بين رفتند. شهربراز كه يكي از همين ستون هاي كمكي را فرماندهي مي نمود با 20 هزار سوار و پياده به آنجا تاخت و هراكليوس دست به عقب نشيني ظاهري زد. هنگامي كه به غرب آلباني رسيد دست از عقب نشيني بازداشت و به سوي ايرانيان كه او را تعقيب مي كردند به حركت در آمد. هدف هراكليوس كشاندن جنگ به آن منطقه ي باز بود تا بتواند به صورت هم زمان تمام ارتش پر شمار خود را وارد جنگ كند و از آنها بهره گيرد. روميان 4 برار ايرانيان بودند و در يك ميدان باز مي توانستند ايرانيان را به راحتي محاصره نمايند. نبردي سخت ميان ايرانيان و روميان در گرفت، با پايداري مردانه ي نيرو هاي ايراني ، ارتش ايران توانست تا فرا رسيدن شب پايداري كند.ايرانيان پس از آن از تاريكي هوا بهره برده و به سمت جنوب عقب نشستند. هراكليوس ارتش ايران را تعقيب كرد و پس از رسيدن به آمد آن شهر را مورد حمله قرار داده و گشود.
نبرد دليرانه ي ساراس
شهربراز همچنان به جنوب مي رفت و در راه هرجا كه توانست مرداني را توانايي جنگ داشتند وارد ارتش خود كرد. ارتش امپراتور روم پس از گشودن "آمد" از تعقيب شهربراز دست برداشت و بر آن بود در امتداد فرات به غرب برود و قدم به كيليكا بگذارد و از آنجا به آسياي كوچك برود. شهربراز هم با وجود كم تعداد بودن نيروهايش بي آنكه روميان پي ببرند، به آهستگي ارتش روم را تعقيب نمود تا هر جا كه شرايط مهيا بود ضربه اي به او بزند. او سرداري بود بسيار دلير كه تهور عجيبي داشت و همين تهور باعث شد بدون ترسي قدم در مصر بگذارد و آن سرزمين را تصرف كند. روميان در يك منطقه اردو زدند تا شب را در آنجا بگذرانند، سوار نظام 6 هزار نفري ايران كه از نظر تعداد قابل مقايسه باقواي روم نبود، به فرماندهي شهربراز بر آن بود كه شبانه اردوي روم را مورد تهاجم قرار دهد.
6 هزار سوار زره پوش ايراني شبانه به اردوي روم تاختند و نخست براي ايجاد رعب و وحشت در سپاه روم قسمتي از چادرها را به آتش كشيدند، روميان بسيار وحشت زده شدند، آنها گمان نمي كردند يك ارتش 6 هزار نفره آن ارتش بزرگ را مورد هجوم قرار داده باشد و گمان مي كردند مورد تهاجم نيرويي بزرگ هستند. لحظاتي چند پس از درگيري ، شاپورگشنسب و فرخ هرمزد ( پدر رستم فرخ زاد ) به قواي مهاجم ايران ملحق شدند و به روميان آشفته تاختند و آنها را بيش از پيش هراسان ساختند. ايرانيان به دليل غارت و كشتار گنجك از روميان بسيار كينه داشتند ، شهربراز از شدت خشم بي آنكه از مرگ بيمي داشته باشد، خود به صفوف روميان تاخته بود و چون شيري كه گوسپندان را بدرد، روميان را كشتار مي كرد.. پس از كشتاري بزرگ از نيروهاي رومي ايرانيان كه ضربه ي خود زده بودند، به صورت منظم عقب نشيني كردند. ارتش روم چنان ضربه اي از ايرانيان خورده بود كه جرات تعقيب ايرانيان را نداشت. اين نبرد گرچه بي نتيجه ماند و هيچ يك از طرفين فاتح نشدند، ولي چنان ضربه اي بر پيكره ي قوام روم فرود آورد كه تا مدتي نتوانستند نقشه ي خود را مبني بر باز پس گيري آسياي كوچك به اجرا بگذارند.
وضعيت شايعه ي مزبور روز به روز وخيم تر مي گشت و حتي سربازان مسيحي ارتش ايران كه از مناطق آرامي نشين بودند مي گريختند.كشيش هاي مسيح مدام مي گفتند كه خسروپرويز قصد دارد مسيحيت را نابود نماييد و اين بحث ها توده هاي شوريده را شوريده تر مي ساخت. همن مسيحيان كه در زمان شاپور اول ساساني از دربار روم به ايران مي گريختند تا در پناه شاهنشاه ايران باشند، اكنون به ستون پنجم روم در كشور تبديل شده بودند.
در چنين دوران وخيمي شورشي همگاني شهرهاي مسيحي نشين ميانرودان را فرا گرفت. فئودال ها همگي بر خسرو شوريده بودند، چرا كه خسرو به طبقات محرو م جامعه امتيازاتي داده بود و به شدت از قدرت آنها كاسته بود. در چنين دوران بحراني خسروپرويز شاهنشاه ايران زمين كه 28 سال از عمرش را براي دفاع از شرف آريايي با روميان جنگيد، به دست فرزند رومي زاده اش (شيرويه فرزند مريم دخترامپراتور روم ) كه ولي عهد هم نبود، با كودتايي بركنار شد.
شيرويه برادرانش را يكي پس از ديگري كشت و خسرو را زنداني كرد. پس از چندين جلسه اي محاكمه اي ترتيب دادند تا خسرو را اعدام كنند و دستي دستي گور ايران را بكنند...
ادامه در قسمت بعد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر